سایت عصر اسلام

 

     

 
 
             

کیبورد فارسی

جستجوی پیشرفته

 

29 آذر 1404 29/06/1447 2025 Dec 20

 

فهـرست

 
 
  صفحه اصلی
  پيامبر اسلام
  پيامبران
  خلفاى راشدين
  صحابه
  تابعين
  قهرمانان اسلام
  علما، صالحان وانديشمندان
  خلفاى اموى
  خلفاى عباسى
  خلفاى عثمانى
  دولتها و حكومتهاى متفرقه
  جهاد و نبردهاى اسلامی
  اسلام در دوران معاصر
  آينده اسلام و علامات قيامت
  عالم برزخ و روز محشر
  بهشت و دوزخ
  تاریخ مذاهب و ادیان دیگر
  مقالات تاریخی متفرقه
  شبهات و دروغ‌های تاریخی
  تمدن اسلام
  كتابخانه
  کلیپهای صوتی
  کلیپهای تصویری
  عضویت در خـبرنامه
  در مـورد سایت
  ارتبـاط با ما
  تمـاس با ما
 
 
 

آمـار سـا یت

 
تـعداد کلیپهای صوتي: 786
تـعداد کلیپهای تصويري: 0
تـعداد مقالات متني: 1144
تـعداد كل مقالات : 1930
تـعداد اعضاء سايت: 575
بازدید کـل سايت: 8498169
 
 

تبـلیغـا  ت

 

سایت جامع فتاوی اهل سنت و جماعت

سایت مهتدین

 
 

 

 

 

 

 

شماره: 16   تعداد بازدید: 3848 تاریخ اضافه: 2010-02-25

يعقوب عليه السلام

یعقوب نزد پدرش اسحاق که پیرمردی مسن و سالخورده و پشت خمیده بود، رفت و گفت‌: پدر جان‌! من از عیصو، برادرم به تو شکایت می‌کنم و از تهدیدها و تشرهای او به تو روی آورده‌ام و کمک می‌خواهم‌، زیرا که از زمانی که تو به چشم توجه و اهمیت‌، من را مورد نظر قرار داده‌ای و برای من دعای خیر و برکت نموده‌ای و نسلی پاکیزه و ملکی موروثی و زندگی مرفه و آسوده‌ای برای من پیش‌بینی نموده‌ای، این دعاها و آرزوهای تو برای من‌، باعث حسودی وی به من و کینه او از من گشته است و علایم و نشانه‌هایی راکه تو در من یافته و بدان اظهار امیدواری نموده‌ای، نمی‌پذیرد و با سخنان تندش آزارم می‌دهد و با کنایه‌هایش مرا تحقیر می‌کند و با تهدید و توبیخش من را می‌ترساند تا جایی‌ که چیزی به نام محبت بین ما باقی نمانده و رابطه‌ی برادریمان از هم ‌گسسته است‌.

علاوه بر این‌ها او به واسطه‌ی دو زنی ‌که ازکنعان به عقد خود درآورده است‌، بر من فخر می‌فروشد و از فرزندانی که از آن دو زن انتظار می‌کشد، خود را بزرگتر و مهم‌تر از من می‌پندارد، زبرا او انتظار دارد که فرزندانش رزق و روزی را بر من تنگ نمایند و با زور بازوی خود در زندگی مزاحم من‌ گردند و جا را بر من تنگ ‌کنند و اکنون من شکایت‌ به نزد تو آورده‌ام تا با خردی حکیمانه و حلمی قوی‌ که خداوند به تو عطا نموده است‌، بین من و او داوری ‌کنی‌.

اسحاق که قطع رابطه بین دو برادر و نفرت آن‌ها از یکدیگر باعث نگرنیش گشته بود، گفت‌: ای فرزند عزیزم‌! همان‌طور که از گیسوان سفید، پیشانی چروک خورده و پشت خمیده‌ام بر تو پیداست‌، من پیرمردی شکسته و ضعیف و قدرت‌ از دست داده‌ام و روزگارم رو به پایان است و نزدیک است‌ که مرگ من فرا برسد و بین من و زندگی این دنیا فاصله اندازد، از این ‌رو می‌ترسم که بعد از مرگم برادرت‌، در زمانی که زور بازو و توان جسمی بیشتری دارد و در حمایت اقوام سببی و خویشان خودش است‌، آشکارا به دشمنی با تو برخیزد و کید و ستمش نسبت به تو را از پرده درآورد و آشکار کند و من چاره‌ای نمی‌بینم جز اینکه به شهر «‌«‌فدان آرام‌» در سرزمین عراق کو‌چ کنی‌، جایی که داییت «‌«‌لابان بن بتویل‌» در آن جاست و یکی از دخترانش را به همسری انتخاب ‌کنی‌؛ چرا که در این صورت به عزت و مجد و شرف و شوکت و نیرو می‌رسی و آن‌گاه‌، به این سرزمین برگرد و من برایت زندگی‌ای آسوده‌تر از زندگی برادرت و نسل پاکی بهتر از نسل و فرزندان او آرزو می‌کنم و خداوند با نظارت خود از تو مواظبت و به رعایت خود از تو محافظت خواهد کرد.

این سخنان بر قلب یعقوب جوان‌، گواراتر از شربتی خنک بر دلی افروخته بود و باعث شد که یعقوب نفس راحتی بکشد و دلش آرام‌ گیرد و هوای سرزمین آبا و اجدادیش در درونش ریشه دواند و با اشک‌هایی‌ گرم از پدر و مادرش خدا حافظی ‌کرد و آنان نیز دعای خیر خود را بدرقه‌ی راهش نمودند .

او از آن سرزمین خارج شد و راه صحرا را در پیش‌ گرفت‌، شب و روز در راه بود، از بلندی بالا می‌رفت و از سرازبری‌ها پایین می‌آمد و راه را پشت سر می‌گذاشت در حالی‌ که دیدار با دایی همواره جلو چشمش مجسم و سخنان پدر در گوشش طنین‌انداز بود و خداوند او را تحت نظر و رعابت خود داشت و هر زمان که سختی سفر و دوری راه او را خسته و درمانده می‌کرد، آرزوهایی راکه به آن‌ها امید بسته و خیری را که در انتظارش بود، به یاد می‌آورد و ناهمواری‌ها بر او هموار و سفر برایش آسان می‌گشت.

در یکی از روزهای سفر، بادهای سوزانی وزیدن گرفت و گرد و غبار زیادی را در هوا پراکنده نمود و خورشید تیرهای سوزانش را به سمت زمین پرتاب می‌کرد و ادامه‌ی سفر بر یعقوب سنگین و مقصد بر او طولانی‌تر شد و او در جلو چشم خود چیزی نمی‌دید جز صحرایی طولانی و پر از شن که هیچ علامت و نشانه‌ا‌ی در آن پیدا نبود؛ یعقوب به شدت خسته و درمانده شده بود و لحظه‌ای بین رفتن و بازگشتن متردد ما‌ند؛ آیا به سفرش ادامه دهد و بر سختی آن غلبه ‌کند و در نتیجه‌، بدانچه ‌که شاید او را تقویت و پشتیبانی‌ کند ظفر یابد و یا راه آسایش و عافیت برگزیند وآن را بر این سفر سخت و طولانی ترجیح دهد و غنیمت را رها نموده به بازگشت به خانه راضی شود؟

یعقوب در این افکار فرو رفته بود و تدبیر می‌کرد که ناگهان چشمش به صخره‌ای افتاد که سایه‌ای بر زمین انداخته بود؛ آرام -‌ آرام به سمت آن به راه افتاد تا دمی در زیر سایه‌ی آن بیاساید و از خستگی قدم‌هایش بکاهد، اما هنوز بر آن صخره تکیه نزده بود که یک احساس خواب‌آلودگی او را دربرگرفت و به خواب رفت و در خواب خود، رویایی شیرین و خوب دید که اعماق درونش را روشن نمود و بلبل‌های باغ آرزویش را به نغمه‌سرایی واداشت‌؛ او در خواب دید که خداوند به زودی زندگی‌ای گوارا و ملکی وسیع به او عطا خواهد کرد و نسلی پاک و مبارک به او ارزانی خواهد داشت‌ که آنان را وارث زمین می‌نماپد و کتاب آسمانی به آن‌ها خواهد آموخت‌.

یعقوب با دلی ‌گشاده‌، ذهنی روشن و جسمی رها شده از بند خستگی سفر، از خواب بیدار شد و حال آن‌ که امید و آرزو در درونش جا خوش‌ کرده بود و او بوی خوشبختی را استشمام می‌کرد؛ زیرا آن‌چه در خواب دیده بود چیزی نبود جز تایید پیشگویی‌های پدرش و مژده‌ی تحقق آرزوهای او؛ از این‌رو با عزمی دوباره مانند تیری که از کمان رها شده باشد، راه سفر را در پیش گرفت‌.

یعقوب زمین را در می‌نوردید و روزها یکی پس از دیگری می‌گذشتند تا این‌که روزی سیاهه‌ای از دور نمایان ‌گشت و یعقوب بر آن مشرف بود و آن را می‌دید؛ یعقوب بدان دل و امید بست و امیدوار شد که آن طلیعه‌ی شهر و وطن لابان پیر باشد و به سرعت به سوی آن شتافت و دربافت ‌که ‌گمان بیهوده نبرده و امیدش‌، نا امید نشده است‌.

خستگی از پاها و بدن او و سستی و درماندگی از دل و درونش رخت بر بسته بود و کاملا احساس راحتی و آرامش می‌کرد. در اطرافش گله‌های گوسفندان در حرکت و دسته‌های پرندگان در پرواز بودند و منظره‌ی درختان و باغ‌های شهر کم‌کم نمایان می‌گشت‌، حالا او دیگر حتی صدای آواز چوپان‌ها و خنده و سر و صدای بچه‌ها را می‌شنید.

پس‌، اکنون‌، او دیگر صحرا را پشت سر نهاده و در سرزمین ابراهیم بود، دیاری‌ که رسالت ابراهیم در آن جوانه زده و شریعتش از آن سر برآورده بود و او اکنون در سرزمین دایی خود بود، مقصدی که به امید آن بود و در آرزوی رسیدن به آن صحراهای خشک و سوزان و سرزمین‌های زیادی را پشت سرگذاشته بود، پس باید به شکرانه‌ی نعمت خداوند و ا‌عتراف به هدایت و ترفیق او پیشانی سجده بر زمین بگذارد.

یعقوب غریب وارد شهر شد و با آرامی از رهگذران پرسید: آیا در میان شما کسی هست که لابان بن بتویل را بشناسد؟‌! به او گفتند: مگر کسی از ما هست‌ که لابان برادر زن اسحاق پیامبر را نشناسد، او بزرگ خانواده و راهنما و معتمد قوم است و صاحب این‌ گله‌هایی است که دشت را پر کرده‌اند؛ یعقوب ‌گفت‌: آیا در میان شما کسی هست‌ که من را به خانه‌اش راهنمایی‌ کند و یا به مکانی ‌که او آن‌جاست‌، ببرد؟ به او گفتند: این دخترش راحیل است ‌که همراه با گوسفندان به سمت ما می‌آید؛ یعقوب به آن سمت نگاه‌ کرد و ناگهان چشمش به دوشیزه‌ای زببارو و خوش قد و قامت افتاد که طراوتی شگفت‌انگیز و جمالی خیره‌کننده داشت‌؛ با دیدن او دل یعقوب به شدت به تپش افتاد و احساس‌ کرد که زبانش از سخن‌ گفتن بازمانده است‌، اما خود را کنترل نمود و هوش و عقل از سر پریده‌اش را دوباره به‌کار گرفت و به سمت آن دختر رفت و به او گفت‌: بین من و تو نزدیکی و خویشاوندی استواری وجود دارد و من از همان درخت ‌کهنسال و بزرگی هستم ‌که بر تو سایه افکنده است و از همان سرچشمه‌ام‌ که تو نیز از آن جاری‌ گشته‌ای؛ من یعقوب پسر اسحاق پیامبر و «‌رفقه‌» دختر پد‌ربزرگ تو بتویل می‌باشم‌ که از سرزمین‌ کنعان دور گشته و این صحرایی را که پوست انسان را می‌گدازد و پاها را خون‌آلود می‌کند، پشت سرگذاشته‌ام و سختی‌های راه را به جان خریده‌ام تا برای امر مهمی با پدرت لابان دیدار کنم‌.

راحیل با چشمانی فرو انداخته و سخنانی‌ کریمانه به او خوشامد گفت و همراه با یعفوب به سمت منزل به راه افتاد؛ یعقوب در راه‌، احساس کرد که دلش مضطرب و پریشان است و یا این‌که پرنده‌ای از دروازه‌ی قلبش پر گشوده است و نمی‌دانست‌ که علت آن دیدن این دختری است‌ که شاید همان مایه‌ی امید و آرزوی او و مصداق پیشگویی پدر و تعبیر خوابی است ‌که در صحرا دیده است و یا علت آن همان حالتی است که در اقدام به کاری بزرگ و مهم در غربت به غریب دست می‌دهد؟‌! هریک از این عوامل می‌توانست علت آن پریشانی باشد، اما او به هر حال خود را کنترل نمود و بر اعصابش مسلط شد و با گام‌هایی مطمئن به راه افتاد تا به دایی خود لابان رسید و لابان با دیدن یعقوب مدتی طولانی او را در آغوش ‌کشید در حالی ‌که چشمانش پر از اشک شوق گشته بود و سپس، برای او در اعماق دل خود و در نزد خانواده‌اش منزلتی بزرگ و جایگاهی ویژه قایل شد.

یعقوب منظور پدرش از فرستادن او به نز‌د داییش را با او در میان گذاشت و آرزوی دامادی او را برایش بیان نمود و این‌که او راحیل را دیده و چنان در دل جا داده که امیدوار است‌ که او همسر آینده‌اش شود و سبب علاقه و ارتباط جدید بین او و داییش ‌گردد؛ لابان به یعقوب ‌گفت‌: با دل و دیده می‌پذیرم‌، به درخواستت جواب مثبت می‌دهم و در رسیدن به آرزوهایت به تو کمک می‌کنم‌، اما تو باید هفت سال نزد من بمانی و به عنوان مهریه‌ی همسرت به چوپانی بپردازی و در طول این مدت تو را در زبر بال و پر خود خواهم ‌گرفت و در سایه‌ی محبت و عطوفتم خواهی بود.

بعقوب این شرط را پذیرفت و به چوپانی گوسفندان پرداخت‌؛ گذشت ایام آرزوهای شیرین و بارقه‌های امید را در دل او زنده و تازه می‌کرد.

راحیل دختر کوچک‌تر از میان دو دختر لابان بود و «‌لیّا» از نظر سن از او بزرگتر بود، اما از لحاظ زیبایی و خوش قامتی و تناسب اندام از راحیل ‌کم‌تر بود. در آیین و شریعت قوم لابان معمول نبود که دخترکوچک قبل از دختربزرک به شوهر داده شود و لابان نیز چنین تصمیمی نداشت‌، اما از طرف دیگر دلش راضی نمی‌شد که یعقوب را که به شدت علاقه‌مند راحیل شده بود، از رسیدن به راحیل محروم ‌کند و مانع وصال آن‌ها شود و راه چاره و علاج این سرگر‌دانی را در آن دید که هر دو دختر خود را به عقد یعقوب جوان درآورد، زبرا او را مردی شایسته و مناسب آن‌ها می‌دانست و علاوه بر این در آیین آن‌ها جمع بین دو خواهر و شوهر دادن آن‌ها به یک مرد مانع و اشکالی نداشت‌.

و چون یعقوب آن مدت را به پایان رساند و زمان رسیدن به عروس و تثثبکیل خانواده‌اش فرا رسید، از لابان خواست ‌که به وعده‌اش عمل نماید و شرطش را به جای آورد؛ لابان به او گفت‌: ای فرزندم‌! تصمیم درونی پدر این دختران و شریعت و آیین این سرزمین مانع آن است که دخترکوچک را پیش از دختر بزرگ به عقد نکاح تو درآورم و این دختر بزرگم «‌لیّا‌» است که اگر چه از لحاظ زیبایی به پای راحیل نمی‌رسد، اما از نظر عقل و کیاست و دوراندیشی از او جلوتر است‌، پس به عوض کابین و مهری ‌که پرداخته‌ای او را به عنوان زنی نیکو به همسری برگزین و اگر راحیل را نیز می‌خواهی‌، هفت سال دیگر نیز پیش من بمان و گوسفندانم را بچران تا به عنوان‌ کابین و مهری دیگر به حساب آید و در این صورت باکرامت و عزت‌، راحیل را نیز به تو خواهم داد.

و برای یعقوب‌ که پیامبری ‌گرامی بود، شایسته نبود که خواسته‌ی دایی خود را رد نماید و مانع او از میل و رغبش شود، در حالی‌که لابان با خوشرویی او را پذیرفته و غرق نیکی و احسان خود نموده و گرامیش داشته و به دامادی خود پذیرفته بود؛ بنابراین یعقوب شرط را پذیرفت و با لیّا عروسی‌ کرد و پس از گذشت هفت سال دیگر با راحیل نیز ازدواج نمود. لابان به هر یک از دخترانش ‌کنیزی بخشید تا در خدمت آن‌ها باشند و به انجام امور آن‌ها بپردازند؛ اما آن دو به علت محبتی‌ که به یعقوب داشتند و نیز برای نزدیک‌تر شدن به او کنیزان خود را به یعقوب بخشیدند و یعقوب از راحیل و لیّا و آن دو کنیز، دارای دوازده پسر گردید که همان «‌اسباط‌» مشهور هستند

منبع: قصه‌های قرآن، محمد احمد جاد المولی، ترجمه صلاح الدين توحيدی، ويراستار عثمان نقشبندی، چاپ اول 1387، انتشارات كردستان

عصر اسلام

IslamAge.com

 

بازگشت به بالا

بازگشت به نتایج قبل

ارسال به دوستان

چاپ  
 

تبـلیغـا  ت

     

سايت اسلام تيوب

اخبار جهان اسلام

 
 

تبـلیغـا  ت

 

سایت نوار اسلام

دائرة المعارف شبکه اسلامی

 
 

 حـد  یـث

 

حدیث: (وَيْحَ عَمَّارٍ، تَقْتُلُهُ الفِئَةُ البَاغِيَةُ، يَدْعُوهُمْ إِلَى الجَنَّةِ، وَيَدْعُونَهُ إِلَى النَّارِ) و رد شبهه ی روافض درباره ی معاویه رضی الله عنه.


از جمله امور واجب بر مسلمان؛ داشتن حسن ظن به صحابه ی رسول الله صلی الله علیه و سلم است. زیرا صحابه بهترین یاران برای بهترین پیامبر بودند. در نتیجه حق آنان ستایش است. و کسی که به آنان طعن زند در واقع به دین خود طعن زده است.


امام ابو زرعه رازی رحمه الله در این باره فرموده: (اگر کسی را دیدی که از شأن و منزلت صحابه می کاهند؛ پس بدان که وی زندیق است. زیرا رسول الله صلی الله علیه و سلم بر ما حق دارند همانطور که قرآن بر ما حق دارد. و صحابه همان کسانی بودند که قرآن و سنت رسول الله صلی الله علیه و سلم را به ما رسانده اند. و چنین افرادی فقط می خواهند شاهدان ما را خدشه دار کنند تا از این طریق به صحت قرآن و سنت طعن وارد کنند. در نتیجه آنان زندیق اند)[1].


و یکی از صحابه ای که به ایشان تهمت می زنند؛ صحابی جلیل معاویه رضی الله عنه است. با استدلال به حدیث: (افسوس برای عمار، كه توسط یک گروه یاغی به قتل می رسد.عمار آنها را به بهشت فرا می خواند و آنها وی را به سوی آتش، دعوت می ‌دهند)[2]. که در این مقاله می خواهیم این شبه را رد کنیم.


همانطور که می دانیم عده ای از صحابه ی رسول الله صلی الله علیه و سلم در جنگ صفین به خاطر اجتهاد و برداشتی که داشتند؛ طوری که به نظر هر طرف چنین می رسید که وی بر حق است؛ به قتل رسیدند. به همین دلیل وقتی برای بعضی از آنها روشن شد که در اشتباه بوده اند؛ بر آنچه انجام دادند؛ پشیمان شدند. و پشمیانی توبه است. و توبه؛ گناهان گذشته را پاک می کند؛ بخصوص در حق بهترین مخلوقات و صاحبان بالاترین مقام و منزلت ها بعد از پیامبران و انبیاء الله تعالی.


و کسی که درباره ی این موضوع تحقیق می کند؛ برایش مشخص خواهد شد که سبب این قتال اهل فتنه بودند همان گروهی که باطل را انتشار می دادند.


و همانطور که می دانیم در این قتال بسیاری از صحابه رضی الله عنهم برای ایجاد صلح بین مردم خارج شدند؛ زیرا جنگ و خونریزی متنفر ترین چیز نزد آنان بود.


امام بخاری رحمه الله با سندش از ابی سعید خدری رضی الله عنه روایت کرده: (روزی ابوسعید خدری رضی الله عنه در حال سخن گفتن بود که صحبت از ساختن مسجد نبوی به میان آورد و گفت: ما هر كدام یک خشت حمل می ‌كردیم. ولی عمار دوتا، دوتا حمل می كرد. رسول الله صلی الله علیه و سلم او را دید. و در حالی كه گرد و خاک را از او دور می‌ ساخت، فرمود: افسوس برای عمار، كه توسط یک گروه یاغی به قتل می رسد.عمار آنها را به بهشت فرا می خواند و آنها وی را به سوی آتش، دعوت می ‌دهند. راوی می‌ گوید: عمار بعد از شنیدن این سخن ‏گفت: از فتنه‌ها به الله پناه می ‌برم)[3].


اما در این حدیث مقصود از دعوت به سوی بهشت؛ دعوت به اسباب آن است که همان پیروی از امیر است. و مقصود از دعوت به سوی آتش؛ دعوت به اسباب آن یعنی اطاعت نکردن از امیر و خروج علیه وی است.


اما کسی که این کار را با اجتهاد و برداشتی که جایز باشد؛ می کند؛ معذور خواهد بود.


حافظ ابن کثیر رحمه الله درباره ی این حدیث چنین می فرماید: (این حدیث از جمله دلائل نبوت است؛ زیرا رسول الله صلی الله علیه و سلم درباره ی کشته شدن عمار به دست گروهی یاغی خبر می دهد. و قطعا هم این اتفاق افتاد. و عمار را در جنگ صفین اهل شام به قتل رساندند. که در این جنگ عمار با علی و اهل عراق بود. چنان که بعدا تفاصیل آن را بیان خواهم کرد. و علی در این موضوع بر معاویه اولویت داشت.


و هرگز جایز نیست که به خاطر نام یاغی بر یاران معاویه آنان را کافر بدانیم. چنانکه فرقه ی گمراه شیعه و غیره چنین می کنند. زیرا آنان  با اینکه در این کار نافرمانی کردند؛ اما در عین وقت مجتهد بودند. یعنی با اجتهاد مرتکب چنین عملی شدند. و همانطور که واضح است و همه می دانیم هر اجتهادی صحیح و درست در نمی آید. بلکه کسی که اجتهادش صحیح درآید؛ دو اجر می برد و کسی که در اجتهادش خطا کرده باشد؛ یک اجر به وی خواهد رسید.


و کسی که در این حدیث بعد از سخن: (كه توسط یک گروه یاغی به قتل می رسد) بیافزاید و بگوید: (الله تعالی شفاعت مرا به وی روز قیامت نمی رساند). در حقیقت افترای بزرگی بر رسول الله صلی الله علیه و سلم زده است. زیرا هرگز رسول الله صلی الله علیه و سلم چنین چیزی را نگفته اند. و از طریق صحیح نقل نشده است. والله اعلم.


اما معنای این فرموده که: (عمار آنها را به بهشت فرا می خواند و آنها وی را به سوی آتش، دعوت می ‌دهند) چنین بوده که عمار و یارانش اهل شام را به اتحاد و همدلی دعوت می کرد. اما اهل شام می خواستند چیزی را به دست آورند که دیگران بیشتر از آنان حق داشتند آن را به دست آورند. و نیز می خواستند مردم به صورت جماعات و گروه های مختلفی باشند که هر کدام از آن جماعات برای خود امامی داشته باشند؛ در حالی که چنین چیزی امت را به اختلاف و تضاد می رساند. طوری که هر گروه به راه و روش خود پایبند می بودند و لو که چنین قصد و هدفی هم نداشته باشند)[4].


و حافظ ابن حجر رحمه الله در این باره می فرماید: (اگر گفته شود: عمار در صفین کشته شد؛ در حالی که وی با علی بود. و کسانی هم که وی را به قتل رساندند معاویه و گروهی از صحابه بود که با او همکاری می کردند. پس چطور ممکن است که رسول الله صلی الله علیه و سلم گفته باشد آنان یعنی گروه معاویه و یارانش به آتش دعوت می کردند؟


در جواب می گوییم: زیرا آنان (گروه معاویه و یارانش) گمان می کردند که به سوی بهشت دعوت می دهند. و همانطور که واضح و آشکار است همه ی آنها مجتهد بودند در نتیجه به خاطر پیروی از گمانشان هرگز سرزنش و توبیخ نمی شوند. بنا بر این مقصود از دعوت به سوی بهشت؛ دعوت به عوامل آن که همان اطاعت از امام است؛ می باشد. و عمار آنان را به پیروی از علی رضی الله عنه دعوت می داد؛ زیرا علی در آن زمان امام واجب الطاعه بود. در حالی که معاویه و گروهش به خلاف آنان دعوت می دادند؛ که آن هم به خاطر برداشتی بود که در آن هنگام به آن رسیده بودند)[5].


بنا بر این نکته ی مهم در این مسأله این است که بین مجتهدی که اشتباه کرده با کسی که به عمد فساد و فتنه به راه می اندازد؛ تفاوت و تباین قائل شویم.


و برای اثبات این قضیه این فرموده ی الله عزوجل را برایتان بیان می کنم که می فرماید: (و اگر دو گروه از مؤمنان با يکديگر به جنگ برخاستند، ميانشان آشتی افکنيد و اگر يک گروه بر ديگری تعدی کرد، با آن که تعدی کرده است بجنگيد تا به فرمان الله بازگردد پس اگر بازگشت، ميانشان صلحی عادلانه برقرار کنيد و عدالت ورزيد که الله عادلان را دوست دارد * يقيناً مؤمنان برادرند، پس ميان برادرانتان صلح (وآشتی) بر قرار کنيد، و از الله بترسيد، باشد که شما مشمول رحمت شويد)[6].


همانطور که در آیه می بینیم؛ جنگ بین مؤمنین امکان دارد که پیش آید؛ اما بدون اینکه اسم ایمان از یکی از گروه ها برداشته شود. زیرا در آیه بعد فرموده: (يقيناً مؤمنان برادرند، پس ميان برادرانتان صلح (وآشتی) بر قرار کنيد). یعنی با اینکه با یکدیگر می جنگند امام باز هم آنها را برادر نامیده و به مسلمانان دیگر دستور داده که بین آنها صلح و آشتی برقرار کنند.


شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله در باره ی این آیه فرموده: (همانطور که روشن و آشکار است الله سبحانه و تعالی با اینکه ذکر کرده دو گروه باهم می جنگند؛ و یکی بر دیگری تعدی می کند؛ اما هر دو را برادر نامیده و دستور داده که در ابتدا بین آنها صلح برقرار کنیم. سپس فرموده اگر یکی از آن دو گروه بر دیگری تعدی کرد؛ با آن گروه بجنگید. به عبارت دیگر از همان ابتدای امر دستور به جنگ با آنان نداده است؛ بلکه در ابتدا دستور به برقراری صلح داده است.


علاوه بر این رسول الله صلی الله علیه و سلم خبر دادند که خوارج را گروهی خواهد کشت که نردیکتر به حق هستند. و همانطور که می دانیم علی بن ابی طالب و یارانش کسانی بودند که خوارج را کشتند.


در نتیجه این سخن رسول الله صلی الله علیه و سلم که آنان به حق نزدیکتر هستند؛ دلالت دارد بر اینکه علی و یارانش از معاویه و یارانش به حق نزدیکتر بودند؛ با وجود اینکه هر دو گروه مؤمن هستند و شکی در ایمان آنان نیست)[7].


و از ابی سعید خدری رضی الله عنه روایت شده که رسول الله صلی الله علیه و سلم فرمودند: (هنگامی كه مسلمانان دچار اختلاف می شوند گروه خوارج از اسلام خارج می گردد و در چنين وضعی از ميان دو طايفه مسلمان كسی كه به حق نزدیکتر است با آنها می جنگد)[8].


شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله در این باره فرموده: (این حدیث صحیح دلیل بر این است که هر دو طائفه ی (علی و یارانش و معاویه و یارانش) که با هم می جنگند؛ بر حق هستند. اما علی و یارانش از معاویه و اصحابش به حق نزدیکتر هستند)[9].


پس نتیجه ای که می گیریم این است که: مجرد سخن: (به آتش دعوت می کنند)؛ به معنای کفر نیست. و از چنین برداشتی به الله تعالی پناه می بریم. و کسی که چنین برداشتی از این سخن می کند در واقع نشان دهنده ی جهل بیش از حد وی است. بلکه باید بدانیم این حدیث از احادیث وعید است؛ همانطور که ربا خوار یا کسی که مال یتیم را می خورد در آتش هستند؛ اما چنین کلامی مستلزم کفر فعل کننده ی آن نیست؛ با اینکه عملش حرام است بلکه حتی از گناهان کبیره است.


و بدین ترتیب این شبهه مردود و باطل است.

منبع: islamqa.info

مترجم: ام محمد

 

 

 

 

 

 



[1] ـ الكفاية في علم الرواية: (ص:49).

[2] ـ صحیح بخاری: (وَيْحَ عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ يَدْعُوهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ وَيَدْعُونَهُ إِلَى النَّارِ).

[3] ـ صحیح بخاری: (أَنَّهُ كَان يُحَدِّث يَوْماً حَتَّى أَتَى ذِكْرُ بِنَاءِ الْمَسْجِدِ، فَقَالَ: كُنَّا نَحْمِلُ لَبِنَةً لَبِنَةً، وَعَمَّارٌ لَبِنَتَيْنِ لَبِنَتَيْنِ، فَرَآهُ النَّبِيُّ r فَيَنْفُضُ التُّرَابَ عَنْهُ، وَيَقُولُ:«وَيْحَ عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ يَدْعُوهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ وَيَدْعُونَهُ إِلَى النَّارِ قَالَ: يَقُولُ عَمَّارٌ: أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الْفِتَنِ).

[4] ـ البداية والنهاية: (4/538).

[5] ـ فتح الباری: (1/542)، و مجموع فتاوى شيخ الإسلام: (4/437).

[6] ـ حجرات:9-10: (وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا ۖ فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَىٰ فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّىٰ تَفِيءَ إِلَىٰ أَمْرِ اللَّـهِ ۚفَإِنْ فَاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا ۖ إِنَّ اللَّـهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ * إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ ۚوَاتَّقُوا اللَّـهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ ).

[7] ـ مجموع الفتاوى (25/ 305-306).

[8] ـ صحیح مسلم: (تَمْرُقُ مَارِقَةٌ عِنْدَ فُرْقَةٍ مِنْ الْمُسْلِمِينَ يَقْتُلُهَا أَوْلَى الطَّائِفَتَيْنِ بِالْحَقِّ).

[9] ـ مجموع الفتاوى: ( 4 / 467 ).

 
 

نظرسـنجی

 

آشنایی شما با سایت از چه طریقی بوده است؟


لينك از ساير سايت ها
موتورهاي جستجو
از طريق دوستان